پونزده سالم بود
دنبال یه دوست میگشتم همه جا تو خونه تو خیابون تو کوچه خونه همسایه .
هیچ کی رو پیدا نکردم . خیلیا بودن که رفیقم بودن اما هیچکی دوستم نمی شد .
تا اینک این دوست پیدا شد. جلوی در گله دونی (دمداری) یکی صادقانه گفت :منم دارم میگردم .
یکی که بهش اعتماد کنم. و من با تمام و صداقتم دست دوستی به سویش دراز کردم و او.....
وما دوست شدیم به صداقت تموم دوستای دنیا با هم صادق بودیم همه جا با هم میرفتیم .
چقد دایی ناصرو دک میکردیم.
چقد شکیلا گوش میدادیم (ورداشتن شکیلا چقد حال می داد)
عشقمون "یاور همیشه مومن" بود.
فکر کنم کاستای این پسره تموم شد.
و دوستیمون هرروز صادق تر می شد.
تا اینکه احساس کردیم بزرگ شدیم (دوستی مال بچگیه).
اما ما هنوز دوست بودیم ودلامون صادق.
هنوزم عشقمون "یاور همیشه مومنه" .
دیگه شکیلا گوش نمی دیم.
دیگه کاری با این پسره نداریم .
دیگه کسی رو دک نمی کنیم.
دیگه ساقه طلایی نمی خوریم.
وما هنوزم دوستیم با همون صداقت.
" دوست گلم ودادش عزیزم دوستتم"
وبلاگ جالب و باحالی داری !
بهت پیشنهاد میکنم که لینکتو تو باکس ما قرار بدی تا بازدیدت 2برابر بشه.
هر نفر هم 2لینک میتونه بزاره.
منتظر چی هستی .. بیا به ما سر بزن و لینکتو تو باکس بزار .. منتظرتم ... ... ...